کار او آتش زدن من سوختن
در دل شب چشم بر در دوختن
من خریدن ناز او نفروختن
باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شدیم
آتشی بودیم و خاکستر شدیم
از غم این عشق مردن باک نیست
خون دل هر لحظه خوردن باک نیست
آه می ترسم شبی رسوا شوم
بدتر از رسواییم تنها شوم
وای از این صد و آه از آن کمند
پیش رویم خنده پشتم پوزخند
بر چنین نا مهربانی دل مبند
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت: “اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت : “ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه ! آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره! دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی! قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است . چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار مي کرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.کارگري فروشندگي حمالي عملگي .سخت کار ميکرد اما حلال.هيچ وقت دست خالي نميومد خونه.وقتي ميومد دختره با جون و دل ازش استقبال ميکرد.ماساژش ميداد براش غذا ميذاشت پاهاشو پاشوره ميکرد .هميشه به عشق شوهرش خونه تميز بود و برق ميزد و با چيزايي که داشتن بهترين غذاي ممکن رو درست ميکرد.هيچ وقت دستشونو جلو کسي دراز نميکردن.ساده زندگي ميکردن اما خوشبخت بودن.تا اينکه............. يه شب که پسره براي کار دير کرده بود يه اس ام اس رو کوشي دختره اومد.کارت شارژ بود.دختره تعجب کرده بود.بعد از اون هيچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبري نشد.فکر کرد اشتباهي اومده.خوابيد.صبح که بيدار شد از رو کنجکاوي کارت شارژ رو کارد کرد.شارژ شد.دختره تعجب کرده بود.فکر کرد شايد کسي براش دلسوزي کرده.خيلي با خودش کلنجار رفت.شب بعد دوباره يکي اومد.باز شارژ شد.اما نه کسي زنگ ميزد نه اس ميداد.از اون شب به بعد دختره هر شب براش شارژ ميومد.گوشيش پر بود.فکر ميکرد يکي داره اينجوري بهشون کمک ميکنه.ميخواست به شوهرش کمک کنه اما نميخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون اين کارش بود .شبا شارژ ميکرد و روزا اونو به دوستاش و همسايه ها ميفروخت و پولشو هر چند که کم بود جمع ميکرد.يک ماه گدشت.يه شب دختره هر چي منتظر موند اس ام اس نيومد.هزارتا فکر و خيال کرد.اخرش اين تصميمو گرفت.چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و با تلفن عمومي زنگ زد.يه پسر گوشي رو برداشت.دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من اين گوشي رو پيدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بيمارستانه.دختره قطع کرد و رفت خونه.تا صبح گريه کرد.براي مردي که بدون چشم داشت به اون کمک ميکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.اين بار با گوشي خودش.پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلي گريه کرد و تشکر کرد و قطع کرد.اون شب دوتا کارت شارژ اومد.دختره به رسم ادب براش اس فرستاد ممنونم داداش.اما جوابي نيومد.از اون شب هر موقع شارژ ميرسيد دختره پيام تشکر ميفرستاد.تا اينکه........ شوهر دختره اومد خونه.خيلي زود خوابش برد.دختره پيشونيشو بوسيد و رفت که لباساشو بشوره.دست تو جيبش کرد قلبش ايستاد.پاکت سيگار بود.بي اختيار اشک از چشمش جاري شد.رفت يه گوشه و شروع کرد گريه کردن.پسره شارژ فرستاد اما دختره متوجه نشد تا اس تشکر بفرسته.بعد از نيم ساعت پسره زنگ زد.نگران شده بود.دختره هم بي اختيار گريه ميکرد و شروع کرد به درددل کردن.از اون روز به بعد هر چند وقت يکبار دختره تو جيب شوهره سيگار ميديد .ديگه اروم اروم عادي شده بود براش.اما به شوهرش نميگفت.گريه ها و درددلاشو ميبرد پيش پسره.ديگه بهش نميگفت داداش.ديگه اکه اس نميداد نگران ميشد.ديگه کمتر و کمتر شوهرشو ماساژ ميداد.ديگه لباساشو خوب تميز نميشست.ديگه براش نميخنديد.به پسره ميگفت شوهرم لياقت نداره اکه داشت ترک ميکرد.اروم اروم مهر پسره تو دلش نشست.از شوهر قبلي فقط اسمي که تو شناسنامه ش بود مونده بود و اگه کاري ميکرد يا از سر اجبار بود يا از روي عادت.دختره گفت... ميخوام ببينمت.پسره هم از خداش بود.قرار گذاشتن.يه ماشين باکلاس جلوش ترمز زد.دختره تازه داشت ميفهميد اين يعني زندگي .با شوهرش فقط جوونيش حروم ميشد.شده بودن دوتا دوست صميمي.يه روز دختره بهش گفت بيا خونه شوهرم تا شب نمياد.پسره قبول کرد اما گفت اول بريم بيرون دور بزنيم.سوار شد.يه خيابون دو خيابون يه چهار راه دو چهار راه.اما پسره حرف نميزد و فقط ميگفت طاقت داشته باش يه سورپرايز برات دارم.رسيدن به يه جايي.پسره گفت اونجا رو ببين.يه مرد بود با چهره اي خسته.شيک بود اما کمرش خم شده بود.سيگار فروش بود.آره شوهره ميفروخت نميکشيد.حرف اخر پسره اين بود.برو پايين بي وفا...
حداقل بخونش وبهش فكركن! چرا ما هميشه سر نماز خوابمون مياد؟ ولی تا ساعت سه شب برای ديدن يک فيلم بيداريم؟یا تو چت واس آپ و غیره بیداریم؟ چرا هر وقت می خواهيم قرآن بخونيم خيلی خسته ايم؟ اما برای خوندن کتابهای ديگه هميشه سرحاليم؟ چرا اينکه يک پيام در مورد خدا رو رد کنيم انقدر راحته؟ ولی پيام های بيهوده رو به راحتی انتقال می ديم؟ چرا تعداد کسانی که خدا رو عبادت می کنند هر روز کمتر ميشه؟ اما تعداد فاحشه ها و پسر خوشکلا زیاد شده ؟ ولی ارتباط با خداوند انقدر سخته !!!!!!؟؟؟ در موردش فکر کنيد. اين پيام رو به دوستانتون هم بفرستيد. 99%شمااين پيام رو نميفرستيد!! خداوند فرمود:اگر من را در مقابل دوستانتان رد كنيد,,,من هم شمارادرقيامت رد خواهم كرد! اين پيام ارزش فرستادن داره
دلنوشته مهران برای سارا :
سلام خدمت شما دوستان.. خلاصه میکنم.
دو ساله پیش عاشقه دختری از اقوام شدم به صورت تلفنی ارتباط داشتم، شانس بابای من تو کل فامیل با پدر این بنده خدا همچین حال نمیکرد، در اومد پدرم تا راضیشون کنم یکسال شد پدر مادرم با بدبختی راضی شدن اونم به این شرط فقط یک بار بیان صحبت کنن ، دیگه با من قطع رابطه کنن تموم، حتی مراسم عقد هم نیان
خلاصه زنگ زدن حالا اونا برگشتن گفتن نه ما دخترمون تازه درسو شروع کرده، جوابمون منفی، هیچی من موندم با یه دنیا سر افکندگی توی خونه، دلم واسه دختر سوخت گفتم تموم کنیم تو نسوزی ، چن وقتی ارتباط نداشتیم، ولی نتونستیم، باز بودیم، دوباره چن وقت میگذشت با عقل فکر میکردم میدیم بهش بگم بره دنبال زندگیش خیلی بهتره، دوباره تموم ، باز نمیشد اکثرا اون بنده خدا میومد جلو ولی به علی قسم با هاش سرد برخورد نمیکردم
حداقل به حرمت اون همه اشکهایی که ریختم، تا عید امسال خوب بودیم، بعد اون قشنگ احساس کردم نسبت به من بی اهمیت شده، یه چیزایی حدس زدم گفتم خبرایی دیدم اضافیم، بدون اینکه بفهمه داستان چیه ازش خواستم دیگه واسه همیشه خداحافظی کنیم، دمش گرم راحت دلکند، دقیق سه ماه شد،
دنبال مقصر گشتم فهمیدم که ما به پای غرور پدرو مادر هامون، که نشکستن، کوتاه نیومدن به خاطر بچه شون،سوختیم.
خیلی جالبه خدا شیطونو سره همین غرور داشتنش از خودش جدا کرد،
ببخشید سرتونو درد اوردم از خدا بخوایم دلامونو اروم کنه،
آهای خدا کجایی بیا ببین این بندت اینجا تنها نشسته
مگه نگفتی هیچکی رو تنها نمیزارم
مگه نگفتی همه چیزت منم
مگه نگفتی توبه کن آغوشم بازه برات
اره من همونم،همون که توبه کرد
همون که میخاست آدم درستی شه
ولی… تنها تر شد
تا اینکه همه ازش دور شدن
اره بیا ببین چه بودم و چه شدم
من همونم که هیچکی نفهمید غم داره
همون که همه میگفتن از این شادتر نیست
ولی از درون نابود شد
تو هم انگاری تنهام گذاشتی
مگه توبه منو قبول نکردی؟
مگه اشک منو واسه رسیدن به خودت ندیدی
نزار تنها بمونم تو بیا بشو همدمم
نزار تو این تنهایی بمیرم
بیا دستمو بگیر بلندم کن
چیز زیادی نمیخام میخام توبه منو ببخشی و برم گردونی به زندگی
گذشته منو فراموش کن میشم آدم قدیم همون ادم بی الایش و ساده
مردانگی ات را
با شکستن دل دختری که
دوست داره ثابت نکن
مردانگی ات را
(باغرور بی اندازه ات به دختری که دوست داره ثابت کن)
مردانگی را
زمانی میتوانی نشان دهی که دختری با تمام تنهای اش
به تو تکیه کرده و با تکیه به تو و غرور تو
در این دنیا
پر از نا مردی قدم بر میدارد
ما نه برای یافتن فردی کامل، بلکه برای دیدن کامل
یک فرد ناکامل عاشق میشویم.– سام کین
2)
من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و
مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛
اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز
و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت.– جولیا رابرتز
3)
دوستت دارم نه به خاطر اینکه چه کسی هستی،
به این خاطر که وقتی با توام چه کسی میشوم. – ناشناس
4)
زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست،
بلکه در یک سو نگریستن است. – آنتونیو دو سنت اگزوپری
5)
در عشق حقیقی، کوتاهترین فاصله بسیار طولانی است
و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل زد. –هانس نوون
6)
عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون
احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید.– کی نودسن
7)
اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم
به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر
مثل کف دست بود.– ناشناس
8)
بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و
لمس کردن نیستند باید آنها را با قلبتان احساس کنید.– هلن کلر
9)
این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است
که چرخش آنرا ارزشمند می کند.– فرانکلین پی جونز
10)
اگر معنای عشق را می فهمم، همه به خاطر توست. – هرمان هسه
وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسي نداري ، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا .
دختر جواب داد : مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي کند ، اما فرصتي است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم .
روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه اي مي دهم ، کسي که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را براي من بياورد ، ملکه آينده چين مي شود .
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني کاشت .
سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد ، دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و راه گلکاري را به او آموختند ، اما بي نتيجه بود ، گلي نروييد
روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسي است که گلي را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسري امپراتور مي کند : گل صداقت ...
همه دانه هايي که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلي از آنها سبز شود .
شب را بگوید سیاهی ٬اما چون برنگ زلف یار منی دوستت دارم .......
بر سنگ مزارم بنویسید ٬ که اشفته دل خفته ٬ در این خلوت خاموش ٬که دروازه غم بود از غمی که در جهان گشته فراموش ٬ پس از مرگم تکه یخی را بر سنگ مزارم قرار دهید تا بجای کسی که ندارم اشک بریزد
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد
حس قشنگیه
یكی نگرانت باشه
یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده
سعی كنه ناراحتت نكنه،
حس قشنگیه...
وقتی ازش جدا میشی اس ام اس بده
عزیز دلم رسیدی؟
تو جمع لقمه بگیره بده دستت
قشنگه یهو بغلت كنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم
بگه كه حواسم بهت هست
حس قشنگیه ازت حمایت كنه...
آره...
چــــــﮧ رســــــم جـــــالـبـــــــــے اســت . . .
مـحــبــتـــت را مـــــــے گــــــذارنــــــــد پـــــــــــاے . . .
احــتــیـــــــــاجــــت . . .
صــــداقــتــــت را مـــــــے گــــــذارنــــــــد پـــــــــــاے . . .
ســــــادگــیــــت . . .
ســڪــــــــوتـــت را مـــــــے گــــــذارنــــــــد پـــــــــــاے . . .
نــفــهــــمــیـــــت . . .
نــگــــــــرانـیــــت را مـــــــے گــــــذارنــــــــد پـــــــــــاے . . .
تــنــهــــــــــایــیــــت . . .
و وفـــــــــاداریـــــت را پــــــــــاے . . .
بــــــے ڪـــســیـــــت . . .
و آنــقـــــــدر تـــڪـــــــــرار مـــــــے ڪــنــنــــــــد ڪــــــــــــﮧ . . .خـــــــودت بــــــــــاورت مـــــــے شــــــــــود ڪــــــــــــﮧ . . .
تــنــهــــــــایــــــــے و بـــــــے ڪــــــس و مــحــتـــــــــاج . . .
تا اخر بخون ... : (
ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻮﺩ
ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﻞ ﮔﻠﯽ ﺗﻨﺶ ﺑﻮد
ﺑﺎﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺧﺮﻣﺎﯾﯽ
ﺍﻭﻣﺪ ﻃﺮﻓﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ؟! ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ؟! ﺑﯿﺎ ﺩﯾﮕﻪ…
ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﺎﺯﺵ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﺒﺎﺭﯾﺪ
ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ
ﻫﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻡ
۳ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺵ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩﻡ
ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﮐﻠﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ !
آﺧﺮﺵ ﮔﻘﺖ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ…
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﺶ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪﻡ
ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ !
ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ…
ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻫﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﺮﻭﺳﺶ ﺷﺪ !
ﻣﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﺷﻮﻥ ﺷﺪﻡ
ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺷﮑﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺑﺎ ﭼﺸﺎﯼ ﮔﺮﯾﻮﻥ ﺑﺎﺯﻡ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ…
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ…
ﮐﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺖ
ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺗﺎﺑﻮﺗﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺗﻮﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ !
ﺭﻓﺖ… ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺖ
ﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ
آﺧﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ
آﺧﻪ ﻻﻣﺼﺐ ! ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ !
ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭﺍﺳﺖ !
ﭼﺸﺎﺕ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﻪ…
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺸﻮ آﻭﺭﺩ ﺩﻡ خونمون
و ﭼﺸﺎﺵ ﭘﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ
ﺩﻓﺘﺮ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﻧﺪﻣﺶ ﻣﺮﺩﻡ ! ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪﻡ ! ﻧﺎﺑﻮﺩ…
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ !
ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ…
ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯﺗﻮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﻧﯽ !
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﺑﻬﻢ فحش ﻧﺪﯾﺎ ! ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﻫﻤﻪ آﺭﺯﻭﻡ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ…
میبینی منـــــــــــــــم مث این مـــــــــــداد رنگــــــــــــــــی انداختنم دور ...
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی
به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی
خوری}...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده
بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب
کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر
شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی
پر نشد ...
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!
چــــــــون ... نمی نویسم ….. چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی حرف نمی زنم …. چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی نگاهت نمی کنم …… چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی صدایت نمی زنم ….. زیرا اشک های من برای تو بی فایده است فقط می خندم …… چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام.
عاشقم..... اهل همین کوچه ی بن بست کناری ، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ، تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی ، منِ دلداده به آهی ، بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به چاهی...... گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم جای آن یک شب مهتاب ، تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم.. به کسی کینه نگیرید دل بی کینه قشنگ است به همه مهر بورزید به خدا مهر قشنگ است دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی بوسه هم حس قشنگی است بوسه بر دست پدر بوسه بر گونه مادر لحظه حادثه بوسه قشنگ است بفشارید به آغوش عزیزان پدر و مادر و فرزند به خدا گرمی آغوش قشنگ است نزنید سنگ به گنجشک پر گنجشک قشنگ است پر پروانه ببوسید پر پروانه قشنگ است نسترن را بشناسید یاس را لمس کنید به خدا لاله قشنگ است همه جا مست بخندید همه جا عشق بورزید سینه با عشق قشنگ است بشناسید خدا را هر کجا یاد خدا هست سقف آن خانه قشنگ است
چشمای مغرورش هیچ وقت از یادم نمیره/رنگ چشاش ابی بود/رنگ اسمونی که ظهر تابستون داره داغ داغ/وقتی موهای طلاییشو شانه میکرد دوس داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم/مبادا یه تار مو از سرش کم بشه...دوسش داشتم/لباش همیشه سرخ بود مثل گل سرخ حیاط مثل غنچه/وقتی میخندید ودندونای سفیدش بیرون میزد اونقد معصوم و دوس داشنی میشد که اشک توی چشمام جمع میشد/دوس داشتم فقط بهش نگا کنم/ دیوونم کرده بود /اونم دیوونه بود/مثل بچه ها هر کاری میخواست میکرد/دوس داشت من به لبش رژ لب بمالم/میدونست وقتی نگام میکنه دستام میلرزه/اونوقت دور لباش قرمز میشد/میخندیدو میخندید.../منم اشک تو چشام جمع میشد صدای خنده اش اهنگ خاصی داشت/قدش یه کم از من کوتاه تر بود /وقتی میخواست بوسش کنم/چشماشو میبست/سرشو بالا میگرفت/لباشو غنچه میکرد/دستاشو پشت سرش میگرفت ومنتظر میموند/من نگاش میکردم/اونقد نگاش میکردم چشماشو باز میکرد/تا میخواست لباشو باز کنه وحرفی بزنه لبامو میذاشتم رو لبش/داغ بود/وقتی میگم داغ یعنی خیلی داغ/میسوختم..همه ی تنم میسوخت/دوس داشت لباشو گاز بگیرم/من دلم نمیومد اون لبامو گاز میگرفت/چشاش مثل یه چشمه زلال بود صاف وساده.../وقتی در گوشش اروم زمزمه میکردم دوست دارم/نخودی میخندید وگوشمو لیس میزد/شبا سرشو میذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش میداد/من هم موهاشو نوازش میکردم/عطر موهاش هیچ وقت از یادم نمیره/شبای زمستون اغوشش از هر جایی گرمتر بود/دوس داشت وقتی بغلش میکردم فشارش بدم/لباشو میذاشت روی بازوم ومیمکید/جاش که قرمز میشد میگفت/هر وقت دلت برام تنگ شد اینجارو ببوس/منم روزی صدبار بازومو بوس میکردم یک هفته جاش میموند/معاشقه منو اون طولانی بود تموم زندگیمون معاشقه بود/نقطه نقطه بدنش برام تازگی داشت/همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصیدو خسته میشد/میومد وروی پام مینشست/سینه هاش اروم بالا وپایین میرفت/دستمو میگرفت ومیذاشت روی قلبش ومیگفت/میدونی قلبم چی میگه؟؟؟؟؟؟؟/میگفتم نه میگفت میگه لاو لاو؟؟؟؟لاو لاو /بعد میخندیدو میخندید/اندامش اونقد متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره/وقتی لخت جلوم وایمیستاد صدای قلبمو میشنیدم/با شیطنت نگام میکرد/پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود/مثل مجسمه مرمر ونوس/تا نزدیکش میشدم فرار میکرد/مثل بچه ها قایم میشد جیغ میزد میپرید/ وقتی میگرفتمش گازم میگرفت/بعد یهو اروم میشد/به چشام نگا میکرد اصلا حالی به حالیم میکرد/دیوونه دیوونه.../چشاشو میبست ولباشو میاورد جلو/لباش همیشه شیرین بود مثل عسل/بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم/نمیخواستم این فرصت هارو از دست بدم میخواستم فقط نگاش کنم/هیچ چیز برام مهم نبود فقط اون/من میدونستم اون سرطان داره/خودش نمیدونست/نمیخواستم شادیشو ازش بگیرم/تا اینکه بعد از یک سال سرطان علایمشو نشون داد/اون پژمرد/هیچ کس حال منو نمیفهمید/دو هفته کنارش بودم واشک میریختم/یه روز صبح از خواب بیدار شد ودستمو گرفت/اروم برد رو قلبش گفت میدونی قلبم چی میگه؟؟؟؟؟/بعد چشاشو بست تنش سرد بود/دستمو روی سینه اش فشار دادم/هیچ تپشی نبود/داد زدم خدا.......اون مرده بود/من هیچی نفهمیدم ولو شدم رو زمین/هیچ کس نمیفهمه من چی میگم هنوز صدای خنده هاش تو گوشم میپیچه......هنوز اشک توی چشام جمع میشه......هنوز دیوونه ام......هنوز.................تقدیم به پاک ترین عشق ها
گر تن بدهی دل نده کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام حرام است
گردل بدهی... تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام هست نه نوشابه سراب است
اینجا تو از عشق وفا هیچ نگوید
چون دغ دغه ی مردم این شهر حجاب هست
تن را بدهی دل ندهی فرق ندارد
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
ای کاش که عاشق شده بودم نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است
مینویسم با دلی پر غم
دلم گرفته هم از زمین هم از زمون هم از خودم ،
یه خبرایی داره میشه و این امید آخرمه چون کوه هم آخر ریزش میکنه
روزگار بازیش خیلی زیاده و غم و درد هر کسی فرق داره ولی دل باید خیلی بزرگ باشه
خسته که شی میفهمی چی میگم من از خستگی هام خسته شدم
تنهایی هم هم دمم شده ولی یه اتفاق منو به کل عوض کرد خیلی فرق کردم
تا میتونین دل نبندیم خیلی بهتره چون اگه آسون بود فرهاد کوه نمیکند دل میکند
راستی میخونین این حرفامو بغض نکنین ؛
دگر فرياد ها در سينه ي تنگم نمي گنجد
دگر آهم نمي گيرد
دگر اين سازها شادم نمي سازد
دگر از فرط مي نوشي
مي هم مستي نمي بخشد
دگر در جام چشمم باده شادي نمي رقصد
نه دست گرم نجوائي به گوشم پنجه مي سايد
نه سنگ سينه ي غم چنگ صدها ناله مي کوبد0
سر نوشت واس ما بد نوشته شده ملالی نیس
ولی
اوس کریم از دستمون دلخور نشو بازم به تمام دادهای و نداده هات شکر ولی دله دیگه میگیره خیلی ها زود فراموشت میکنن ولی تو خدایی دیگه صبوری (عجب صبری خدا دارد) ،خیلی چاکریم
از زندگی ناامید نیستم ،
چون آن خدایی که ،
بخاطر خندیدن گلها ،
آسمانی را می گریاند ...
حتما روزی برای خنده من هم ،
کاری خواهد کرد ... !
+++++++++++++++++++++++++++
لحظاتى در زندگى هست که
نه کسى را دوست دارى،
و نه دلت مى خواهد،
کسى تو را دوست داشته باشد ...
علی محمد افغان
+++++++++++++++++++++++++++++
گاهی یک نفر
با نفس هایش
با نگاهش
با کلامش
با وجودش
با بودنــش ..
بهشتی میسازد از این دنیا برایت
که دیگر بدون او،
بهشت واقعی را هم نمیخواهی
++++++++++++++++++++++++
مقصد مهم نیست
مسیر هم مهم نیست
حتی خود سفر هم چندان مهم نیست
امـــــــــــــاهـــــمسـفـر خـــیـلی مـــهــمـــه .!!!!
شکسپیر
++++++++++++++++++++++++++++++
خدایا
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم
بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبت دادم
بابت هر گره ای که به دستم گور شد و من تو را مقصر دانستم
.
.
.
.
مرا ببخش
++++++++++++++++++++++++++++++
از ارزشهایت دست نکش!
زیرا اگر روزی آن فرد از تو دست بکشد
تو می مانی و یک من بی ارزش...!!
تا حالا شده تمام شب گريه کني بدون اينکه بدوني چرا؟؟؟
تا حالا شده رفتنشو تماشا بکني ولي نخواي بره بعد آروم تو دلت بگي دوستت دارم اما نخواي بدونه؟؟؟
تا حالا شده بري تو راه مدرسش تا اونو ببيني اما نخواي اون تو را ببينه؟؟؟
سلام عزيزم، دلم برات تنگ شده. دلم مي خواد با تو باشم، کنارت باشم.
دلم مي خواد دستات تو دستام باشه در حالي که سرم رو مي ذارم رو شونه هات.
دلم مي خواد تو چشاي خوشگلت زل بزنم و دنيا تو اين لحظه متوقف بشه برا هميشه.
دلم مي خواد تمام خيابون هاي شهر رو باهات قدم بزنم در حالي که از خودمون برا هم مي گيم.
دلم مي خواد تو رستوران روي ميز دستات رو بگيرم.
دلم مي خواد هر کي تو رستورانه از عشقي که به هم داريم حسوديش بشه.
دلم مي خواد بدوني از نظر من چقدر خوشگلي.
دلم مي خواد قلبم رو پيشت جا بزارم و دلت مال من باشه برا هميشه.
دلم مي خواد بدوني چقدر عاشقتم و دوستت دارم.
دلم مي خواد که بهم بگي که چقدر دوستم داري.
دلم مي خواد خوشبختي را با تو تجربه کنم.
.دلم همه ي اينارو مي خواد و از همه بيشتر تو رو
گفتي: به نظر تو دوست داشتن بهتره يا عاشق شدن؟
گفتم: دوست داشتن…
گفتي: مگه ميشه همه ادما دلشون مي خواد عاشق بشند.
گفتم: اون کس که عاشقه مثل کسي ميمونه که داره تو دريا غرق ميشه ولي اوني که دوست داره مثل اين ميمونه که داره تو همون دريا شنا ميکنه و از شنا کردنشم لذت مي بره. تو چشمام نگاه کردي و
گفتي: تو چي تو عاشقه مني يا منو دوست داري؟
خيلي اروم گفتم: من خيلي وقته غرق شدم.
برای دل بستن به تو دل کنده بودم از همه
چشمامو رو هم میزارم هر چی ببینمت کمه
امشب دوباره اومدی تا حالمو بهتر کنی
تا خوابمو لبریز یاس تا بغضمو پر پر کنی
حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم
دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور میکنم
با رویاهات سر میکنم
حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم
دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور میکنم
با رویاهات سر میکنم
+++++++++++++++++++++++++++++++
بی شک بارها نام لیلی مجنون را شنیده ومی خواهید بدانید داستان دلدادگی این دو چیست که اینقدر بر سر زبان هاست وحتی ضرب المثل کوی وبرزن شده است . می خواهم خیلی خلاصه داستان را بیان کنم هر چند شما دوستان عزیز استاد مایید . امیدوارم طوری بیان کنم که در اخر معلوم شود لیلی زن بود یا مرد!
لیلی ومجنون نام یکی از منظومه های نظا می گنجوی شاعر بزرگ ایران است .
لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب . نام اصلی او قیس بود و بعد از آشنایی با لیلی او را مجنون یعنی دیوانه خواندند چرا که او دیوانه بار دور کوه نجد که قبیله لیلی در آنجا بود طواف می کرد. قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند. ابتدا عشقشان مخفی بود اما از آنجا که قصه دل را نمی توان مخفی نگاه داشت ،رسوای عالم شدند قصه دلدادگی ان دو به همه جا رسید .
پدر لیلی مردی بود مشهور و ثروتمند و چون بعضی از(( رجال امروزی!)) حاضر نبود دخترک زیبای خود را به فرد بی سر و پایی چون قیس دهد که تنها سرمایه اش یک دل عاشق بودو بس .
پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما نه تنها پدر لیلی بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند
مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد ولی دست بردار نبود قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت .مجنون حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما سودی نداشت . بعدها لیلی را به مردی از قبیله بنی اسد دادند البته بر خلاف میل لیلی، نام این مرد ابن سلام بود عروسی مفصلی بر گزار شد پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد در اولین شب زفاف ابن سلام سیلی محکمی از لیلی نوش جان کرد .
مردی خبر این ازدواج را به مجنون رسانید و خود بهتر میدانید در ان موقع چه حالی به مجنون عاشق و بی دل دست داد ، غم مرگ پدر نیز پس از چندی به آن اضافه شد . لیلی نیز دل خوشی از ابن سلام نداشت و به زور با او سر می کرد تا اینکه ابن سلام بیمار شد وپس از مدتی جان سپرد و لیلی در مرگ جان سوز او به سوگ نشست!! . این خبر را به مجنون رساندند ، مجنون دو تا پا داشت دو تای دیگر هم غرض گرفت و به دیدار لیلی شتافت شاید می خواست شریک غم لیلی پدرش باشد !
سرتان را درد نیاورم این دو مدتی در کنار هم بودند واز عشق هم بهره ها بردند ولی افسوس که دیری نپایید که چراغ عمر لیلی زیبا روی خاموش شد و مجنون تنهای تنها شد . قبر لیلی را از مجنون مخفی ساختند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و گفت اینقدر می گردم واینقدر خاکها را می بویم تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد تا قبر دلداده خود را یافت . مجنون بر سر قبر لیلی انچنان گریه و زاری کرد تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردند و این دو دلداده عاشق بار دیگر در کنار هم آرمیدند .
باید گفت صد احسنت به این عشق . اما نتایج این عشق برای عاشقان :
1-عزیزان مواظب باشید در راه مدرسه ، دانشگاه و.. عاشق نشوید و اگر شدید چون لیلی و مجنون شوید
2- حال که عاشق شدید بدانید عشق مخفی کردنی نیست پس شهره آفاقید
3- در راه عشق خود استوار و صبور باشید حتی از خویشان معشوقه خود نترسید
4- هرگز تن به از دواج کسی که دوستش ندارید ،ندهید
5- در راه عشق باید رنج ها و سختی ها بکشید(( که عشق آ سان نمود اول ولی افتاد مشکل ها))
آه چه غرقاب مهیبی است عشق
مهلکه پر ز نهیبی است عشق
غمزه خوبان دل عالم شکست
شیر دل است آن که از این غمزه رست
زندگی عشق عجب زندگی است
زنده که عاشق نبود زنده نیست
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
زمان
برای آنهایی که در انتظارند آهسته است
برای آنهایی که نگرانند سریع است
برای آنهایی که غمگینند طولانیست
برای آنهایی که شادند کوتاه است
ولی برای آنهایی که عاشقند وجود ندارد !
استاد ادبیاتی به دانشجویانش چنین گفت
عشق چیست؟
کلاس در همهمه ای فرو رفت و هر کس از گوشه ای چیزی می گفت
سپس از آنها خواست نظرات خود را بر روی کاغذ بنویسند و به او تحویل دهند
دختر جوانی بر روی آخرین صندلی کلاس بی آنکه چیزی بنویسد استاد خود را می نگریست
استاد پوزخندی زد و با طعنه گفت:
.
.
.
حضور در کلاس برای نمره آوردن از این درس کافی نیست.اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید مجبور نمی شوید برای چندمین بار این درس را بگیرید”
تعدادی از دانشجویان نگاه استاد را دنبال کردند تا مخاطب این جملات را بیابند و برخی خنده ای کردند
دختر شرمنده و خجالت زده نگاهش را از استاد برگرفت و مشغول نوشتن شد و بعد از مدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از کلاس بیرون رفت
پس از آنکه همه ی کاغذ ها جمع شد
استاد با صدایی بلند شروع به خواندن آنها کرد
و هر جمله ای که از نظرش جای بحث داشت را روی تابلو با خطی درشت می نوشت
ناگهان نگاهش بر روی برگه ای ثابت ماند.حالت چهره اش دگرگون شد و چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با قدم هایی آرام و سنگین به کنار تابلو رفت و خطی بر همه ی جمله ها کشید و نوشت “عشق وسیع تر
از قضاوت ماست”
و بعد خیره شد به صندلی خالی آخر کلاس
هیچ کدام از دانشجویان متوجه علت این رفتار نشدند.
اما بر روی کاغذی که دست استاد بود اینچنین نوشته شده بود
“عشق برگه ی امتحان سفیدی است که هر ترم خطی از غرور بر رویش کشیدی و نخواندی اش!
عشق امروز ،روی صندلی آخر کلاست مرد!”
دلت توی حلقه های موی من است.
نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت:
نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
دلم را هم.
لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
نمیخواهی شیرینی لیلی را؟
مجنون چشمهایش را بست و گفت:
هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
نمی خواهی خرما بچینی؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:
من خار را دوست تر دارم.
لیلی گفت: دستهایم پل است.
پلی که مرا به تو می رساند.
بیا و از این پل بگذر.
مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام.
آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.
لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.
بی سوار و بی افسار.
عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟
مجنون هیچ نگفت.
لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.....
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند /
تنها بهانه ما در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم /
بغضم امان نداد و وداع در گلو شکست . . .
کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
.
.
.
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
خداحافظ ای دنیــــــــای نیــــــــرنگ و نامردی
خداحافظ ای تنهـــــــایی و شبهـــــای سردی
خداحافظ ای دلهـــــــــــــایی یخ زده و سنگی
خداحافظ ای عاشقــــــــان کاغــــذهای رنگی
خداحافظ ای شبهـــــــای غــــم و اندوه و درد
خداحافظ ای یاران همــــــــــدم و مونس سرد
خداحافظ ای دلهــــــــــــای شکسته و خسته
خداحافظ ای عاشقـــــــــان به انتظار نشسته
خداحافظ ای کــــــــــــــوچه های تنگ و باریک
خداحافظ ای زمستــــــــــــانهای سرد و تاریک
دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام
دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست
از تو دلگیرم که نیستی کنارم ..
من دارم میمیرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم ..
باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس ….
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش …
فلک پیشتر زین که آزاده بود | از آن به کنیزی مرا داده بود | |
همان مهر و خدمتگری پیشه داشت | همان کاردانی در اندیشه داشت | |
پیاده نهاده رخش ماه را | فرس طرح کرده بسی شاه را | |
خجسته گلی خون من خورد او | بجز من نه کس در جهان مرد او | |
چو چشم مرا چشمهٔ نور کرد | ز چشم منش چشم بد دور کرد | |
ربایندهٔ چرخ آنچنانش ربود | که گفتی که نابود هرگز نبود | |
بخشنودیی کان مرا بود از او | چگویم خدا باد خشنود از او | |
مرا طالعی طرفه هست از سخن | که چون نو کنم داستان کهن | |
در آن عید کان شکر افشان کنم | عروسی شکر خنده قربان کنم | |
چو حلوای شیرین همی ساختم | ز حلواگری خانه پرداختم | |
چو بر گنج لیلی کشیدم حصار | دگر گوهری کردم آنجا نثار | |
کنون نیز چون شد عروسی بسر | به رضوان سپردم عروسی دگر | |
ندانم که با داغ چندین عروس | چگونه کنم قصه روم و روس | |
به ار نارم اندوه پیشینه پیش | بدین داستان خوش کنم وقت خویش |
با لبخندون و حرفام به همه نشون دادم که شادم
ولی کسی نفهمید واقعا چه حالی دارم
خدا جون تازه فهمیدم
تو همونطور که ادمو عاشق میکنی همون طور هم میشکونیش
نمیدونم درست فهمیدم یانه
چرا خدا چرا
چرا کسی که معلوم نیست بهش میرسی یانه رو جلوم گزاشتی تا اینطوری بشکنم
چرا با این کارت غرورمو احساسمو وجودمو قلبمو شکستی
ولی دیگ ساکتم سعی میکنم هیچی از خودم و احساسم به کسی چیزی نگم توی قلبم همه چی رو دفن میکنم
وتابلوی ایست رو جلو چشمام میزارم تادیگ از این جلوتر نرم
خدا جونم زیادی حرف زدم ببخشید
ولی یک خواهش
من که نرسیدم اما:
بقیه عاشقارو به عشقاشون برسون
خدافظ خدا جونم
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
مَن از نَســــل مجنونم...
مَن از جِنـــس شــــیرینَم...
مَن پسرم...
با تمام حساســـیت های پسرانه ام...
با تلنگری بارانـــی میشوم...
با جُـــــمله ای رام میشوم...
با کَلـــمه ای عــــــاشق میشوم...
با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم...
به راحَتی وابَــــــسته میشوم...
با پیــــــروزی به اُوج میرسم...
هنوز هم با خودم حَرف میزنَم...
هنوزم واسه خودم لـــالـــایی میخوانَم...
من پسرم...
پُر از راز...
هرگز مرا نَخواهی دانِــــست...
هرگز سَرچِشــمه اَشکــــــهایم را نمی یابی...
هرگز مرا نِمیفَــــهمی...
مَگر از نَـــــــسلم باشی...
مَگر از جِنــــسم باشی...
من از جنس مجنون و عاشق: شیرینم
شاخه ای شاد به سروی بودم
دست عشق آمد و من غنچه شدم
غنچه ای پاک به شاخی بودم
باد عشق آمد و من کنده شدم
من نهال سبز شهری بودم
آب عشق آمد و من مرده شدم
یاد ایام که مردی بودم
ای عشق برو،ز خویش دیوانه شدم
++++++++++++++++++++++++++++++++++
بـبـخــش اگــه دنـیـاتــو مـیـفــروشــم بـه یـه نــگاه عـشـقـم . . .
بـبـخــش اگـه یـکی رو دارم بــرام خـــدایـی مـیـکـنـه . . .
بـبـخــش اگـه عـشـقـمـو بـیـشـتـر از جـونی که تــو بـهـم دادی ،
دوســـღــــش دارم !
بـبـخــش اگـه بـعـضی وقـتـا ســرت داد زدمــو عـشقـمـو ازت خــواسـتم . . .
بـبـخــش اگـه یـه مـوقـعـهـایــی عــاشـقــانــه مـیــپـرستـمـش . . .
بـبـخــش اگـه آرامــــــ♥ــــشم خــلاصــه مـیـشــه تــو صــداش . . .
خــــدایـــا !
بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . .
اگه به یــــــه نفر قول دادے باهــــــاش بمونے ...
دیگه حق ندارے چراغ امیــــــد دلشوخــــــاموش کنے ...
رو حرفــــــت باشو عاشـــــقش بــــــاش...
مطمــــــئن باش دنیــــــاشو به پات میــــــــــریزه...
کسے مرا درک نمـے کند!
وقتـے از عطر تنت...
حرم لبانت ......
صـدآے زنانه ات گرماے وجودت...
آرامش دستانت..
مهربانـے نگاهت ...
مـے گویم....
هیچ کس نمـے فهمد ...
چـﮧ حسـے دارم! چوטּ تنها "مـטּ "
"تو " را با تمام وجودم لمس کردم!
چوטּ تنهـآ مـטּ دیوآنـﮧ وآر عآشقت هستـم...
دخــــــتر شدم تا با تمام وجود عاشق یه نفر باشم،فقط یه نفــــــــر...
دخــــــــــتر شدم تا با احساسات قشنگ آرومش کنم...
دخــــــــــــــتر شدم تا تکیه گاه خستگی های یه مرد باشم...
دخــــــــــــــــتر شدم تا به یه نوزاد زندگی ببخشم...
.
به ســـــــــــــــــــلامتی دخترای سرزمین
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
عشق باشکوه و هدیه آسمانی معبودم ؛ عزیز ترین فرد زندگی من
این وبلاگ رو تقدیم میکنم به تو؛به تو که همه وجودو هستی منی
تو که عشق پاکت سالهاس باتک تک سلو لهای من اجین شده
تویی که بهترین و قشنگترین بهانه واسه نفس هام شدی
عزیز بهتر از جانم این وب فقط مال ماس . مال من و تو
شاید بشه گفت اولین چیزی که مشترکه بین ما
باخودم قرار گذاشتم؛دیگه کمتر مزاحمت بشم
بعد از این پیام ها و دلنوشته هامو
اینجا تو وبلاگون می نویسم
شاید با توجه به این که فول تایمی ؛ هیچ وقت ؛ به این کلبه احزان نیایی
ولی اشکال نداره سنگ صبورم؛دلنوشته هامو اینجامیذارم
تا ازم به یادگار بمونه ؛ این آرومم میکنه ؛ شاید روزی
که دیگه من در این دنیا نبودم ، خوندیشون ؛
و به عشق واقعی من پی بردی.
عاشقت می مانم
تا روزی که ، تابوتم همچون قایقی روان بر دوش مردم باشد
و تو عشقم آهسته زیر لب بگویی: یادش بخیر عاشقم بود
شاید هم روزی ؛ نامم را بر روی سنگ قبری خواندی
شایدهم اصلانفهمیدی از عشق تو ؛بی تو مرده ام
عشق باشکوه تو ؛ برای همیشه یه راز میمونه
روزی که برای همیشه ترک این جهان کنم
راز پنهان عشق تو با من دفن خواهد شد
رازی که سالها مرا مثل شمع سوزاند
سوختم و ذوب شدم